خسته ام از این زندان که نامش زندگیست
پس قشنگی های دنیا مال کیست ؟
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست ساختم
با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟
:: ::
:: ::
ساقیا باز خماریم جامی بنواز
خاطر خسته ما را بسلامی بنواز
گر میسر نشود بگذری از کوچه ی ما
گاه گاه دل ما را به پیامی بنواز
:: ::
:: ::
روز مرگم، هر که شیون کند
از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد
مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید
:: ::
:: ::
به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد دعا کن
بعد دیدار تو باشد وقت پایانم
:: ::
:: ::
با یاد تو این ستاره ها رنگی بود
این دفتر خاطرات من سنگی بود
از درس کلاس عاشقی سهمم باز یک زنگ فقط دوری و دلتنگی بود
:: ::
:: ::
آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم
من نمیخواهم بیا ساقی تماشایت کنم
بیقرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن
کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم
:: ::
:: ::
جز یاد خودت هیچ خیالی به سری نیست
از سر نرود فکر تو چون مختصری نیست
آنگونه مرا کرده دو چشمان تو جادو کز خود شده ام بیخود و از من اثری نیست .
:: ::
:: ::
باغبانی پیرم ، که به غیر از گلها از همه دلگیرم کوله ام غرق غم است
، آدم خوب کم است عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند اندکی هم پکرند و میان رفقا ، عده ای همچو شما تاج سرند …!
:: ::
:: ::
شانه هایت را بیاور شانه کم آورده ام
یک بغل دلواپسی یک سینه غم آورده ام
خسته و در مانده ام می جویمت در فالها با توام !
باور نداری قهوه هم آورده ام
این غبار راه را از شانه هایم پاک کن عشق را از جاده ی پرپیچ وخم آورده ام
آرزوی روزهای دور احساس منی حکم کن هر جور خواهی متهم آورده ام
بی تومی لرزد دلم آرامشم از من مگیر این دل ویرانه را از شهر بم آورده ام
بی تو گاهی فکرهای ظاهرا بد می کنم حرف آخر را بگویم بی تو کم آورده ام
:: ::
:: ::
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد